به نام او که هر که به طریقی آزمایش می کند ....
من طلبه هستم متولد 68 هستم حدود 8ساله تو حوزه درس می خونم و از خانواده مذهبی هستم
امید وارم که از تجربه هایم درس عبرت بگیرید و خودتان تجربه برای دیگران نشوید ...
میدونم که این بحث اصلا با وبلاگم سازگاری نداره ...........وبلاگ اصلی ام چیز دیگری است بی خیال
1- ازدواج طلبه با دختر طلبه به شدت ممنوع
به هزار و یک دلیل برای شما ثابت می کنم / همسر خودم طلبه است تا سه روز اول زندگی شیرین بود
بعد ..... / بسیاری از دوستانم که طلبه بودند ازدواج کردند آنهایی که مثل من خر ، احمق بودند و زن طلبه
گرفتند آنها نیز زندگیشان به نجاست کشیده شد / شاید با خودتان بگویید شما طلبه ها مشکل دارید ، من
می گویم کاملا حق با شماست ولی چرا دوستانم که همسر غیر طلبه می گیرند به مشکل بر نمی خورند؟
و خیلی آمار طلاق طلبه های که با غیر طلبه زندگی می کنند کم است . دوستان من ، من تجربهزندگی ام
می گویم .
2- ازدواج با دخترهای مکتبی کلا ممنوع
با یک شرط می توانید با آنها ازدواج کنید . به شرطی که به هیچ وجه به آنها دستور ندهید با آنها بحث نکنید
و اصلا اسمی از مرد بودن خودتان به میان نیاورید ...
من در رمضان سال 1390 ازدواج کردم در طول این مدت تمامی اسرارم توسط زنم به پدر و مادر خواهر و برادرها
پیامک می شده ، دو ماه پیش تمامی طلا ها به خانه پدر و مادر زنم اتقال داده شده بدونه اجازه و حتی اطلاع
من ، من برای هر مخالفتم با بیرون رفتن زنم باید دلیل قانع کننده داشته باشم و گرنه من زورگو ، متکبر ، خودخواه
خود بین ، زنت رو آدم حساب نمی کنی ، و زنت هستم برده تو نیستم ، به شمار می آیم.
3- ازدواج فقط وفقط با دختر های کم سن وسال و دختر های روستایی که سختی کشیده اند .
البته نا گفته نماند من در یزد زندگی می کنم .شاید در بعض استانهای دیگه این مساءل به این شدت نباشه.
4- یکی از دوستانم در تهران با وات ساپ گفت وگو می کردیم ،
او به من گفت در تهران هم دوستان طلبه که زن
طلبه گرفتن هم قریب به 98 در صد آنها دچار مشکل هستند و خیلی از این بابت ناراحت شد .
گفتم متاسفانه دختر ها مکتبی و طلبه دارن تو زد از آب در میان.. دوستم هم که حدود 7 ساله تو حوزه هست
گفت : آره اینجام چند تا از بچه های ما به مشکل خوردن.....گفتم: به دوستات بگو حواسشون رو جمع کنن با بیخیال
خودشون که طلبه هستن برای کل اسلام بسه . دوستم گفت: زن طلبه 100 تاش شاید 2 تاش خوب باشه... ایشالا
که خیره.... عب نداره .... سخته ولی آدم از نو شروع می کنه..... البته این دوستم حوزه تهرانه...
5- من پیش چند مشاور رفتم که در اولین برخورد گفتم من خودم طبه ام و زن طلبه دارم
، که با ناراحتی تمام و
برخورد بسیار نا امید کننده ای از طرف مشاوره ها مواجه شدم البته من نا امید نیستم و امید به خوب شدن
زندگی ام دارم البته از خدا می خاهم 200 میلیونی بهم بده و از این همه تحقیر و ناهمراهی و اعصاب خوردی
و استرس هر لحظه یک اتفاق و قهر و خانه مادرم ایناااااااااااا خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
6- در زندگی با زن طلبه تمامی محبت ها و زحمت کشیدن ها و عشق ورزیدن ها و خانه اقوام مادر زنی ،،،
وظیفه ، شوهر می باشد و به هیچ وجه مرد نمی تواند حتی این زحمات را مطرح کند چه برسد که بخواهد
مورد تقدیر و تشکر قرار بگیرد ...
ا
ا
توی این زمینه خداییش پدرم در اومد تاز این که خو بشه ...
7- در پایان شما را به جان عزیز ترین کسانتان قسم می دهم
که اگر دوستان طلبه ای دارید حتما حتما از این
وبلاگ با خبرشان کنید به خدا قسم طلبه ها قلب پاکی دارن آنها می خواهند با گرفتن همسر طلبه بیشتر
به اسلام خدمت کنن زیرا فکر می کنن آنها عصای دست و کمک کار در درس و ادامه مسیر و مشفق و همراه
هستن به خداوندی خدا این طور نیست من در زندگی متاهلی دو بار مشروط شدم و ..............
8- فکر نکنید که دشمن هستم من برای اطمینان بیشتر به شما شماره تلفن و یا وات ساپ هم می تونید مرتبط
با من شوید.3489 129 0930
رفته بودم دیدن اهل قبور
عاشقم شد پیرمرد مرده شور!
پای او شل بود و دندانی نداشت
چشمهایش هم کج و هم نیمه کور
روی هر قبری نشستم دیدمش
کم کمک آمد جلو آن لندهور
گفت هفتاد و دو ساله روز و شب
می کنم از توی قبرستان عبور
بوده ام اما مجرد تا به حال
شاید از روی غرض یا از غرور
دیدمت من را پسندیدی تو هم
پس در و تخته شود امروز جور
سکه چون ارزش ندارد توی قبر
مهریه ت یک لا کفن، یک دانه گور!
هفت تا میت بشویم رایگان
از فک و فامیلتان، نزدیک و دور
شیربهایت می شود با نرخ روز
سدر و کافور و کفن در حد وفور
چون تفاهم هم مهم است این وسط
گاه گاهی مرده ای را هم بشور!
روزهایی راحتی از پخت و پز
جمعه شب ها می رسد کلی نذور!
در بهش زهرا برایت قبر خوب
نصف قیمت می کنم من جفت و جور!
گر جوابت مثبت است افتاده ای
هفت شب جشن و عروسی و سرور
من بله گفتم به او با یک دلیل
چون که شوهر گیر می آید به زور!
یک عدد خرما دهان من گذاشت
با کفن روی سرم انداخت تور!
اشهدی خواند و همان جا روی قبر
عقد کرد آخر مرا آن مرده شور!
وصلت
وصلت ما از ازل یک وصلت ناجور بود
من که خود راضی به این وصلت نبودم زور بود
درس و دانشگاه بالکل بی بخارم کرده بود
بسکه بودم سر بزیر و در غذا کافور بود
رخت دامادی پدر با زور کرد اندر تنم
گفت باید زن بگیری تو وَ این دستور بود
چندباری خواستگاری رفته بودم بد نیود
میوه می خوردیم و کلا سور و ساتم جور بود
این یکی گیسو کمند و وان یکی بینی بلند!
این یکی چشم آبی و آن دیگری مو بور بود
سومی هم دو برادر داشت هر جفتش خفن
اولی خر فهم بود و دومی خر زور بود
خانواده گرچه یک اصل مهم در زندگی است
انتخاب اولم باباش مرده شور بود
کیس خوبی بود شخصاً، صورتاً، فهماً، فقط
هشتصد تا سکه مهر خانم مزبور بود
با خودم گفتم که کی داده...گرفته، بی خیال
حیف از شانس بدم دامادشان مأمور بود!
این غزل را توی زندان من سرودم یک نفس
شاهدم ناصر سه کلّه با کَرم وافور بود...
زن اَخ است و مایه درد و بلا با این وجود
می گرفتم یک زن دیگر اگر مقدور بود
«آن شنیدم که عاشقی جانباز
وعـظ گفتی بهخطـه شیراز
ناگهـان روستائیـی نـادان
خالی از نور دیده و دل و جان
ناتراشیده هیـکل و ناراست
همچو غولی از آن میان برخاست
گفت ای مقتـدای اهل سخــن
غـم کارم بخـور که امشب مـن
خـرکی داشتم چگونه خری
خری آراسته بههر هنری
یک دم آوردم آن سبک رفتار
بـه تفرج میانه بازار
ناگهانش زمن بدزدیدند
زین جماعت بپرس اگر دیدند
پیر گفتا بدو کهای خرجو
بنشین یک زمان و هیچ مگـو
پس ندا کرد سوی مجلسیان
که اندرین طایفه ز پیر و جوان
هرکه با عشق در نیامیــزد
زین میانه بهپای برخیزد
ابلهـی همچو خــر کریهلقا
زود برجست از خـری برپـا
پیر گفتش توئی که در یاری
دل نبستی بهعشـق؟ گفت آری
بانگ برداشت گفت ای خـردار
هان خرت یافتـم بیار افسار»
مثل همیشه ... فکر می کنم ... چرا چرا چرا !!!!
ای کاش که دوباره بر گردی وصال آید به کام .......... ای کاش که حضورت را با تمام وجود درک کنم !!!!!
دنیا را بد ساخته اند … کسی را که دوست داری ، تو را دوست
نمی دارد … کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی
داری … اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست
دارد … به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند … و این رنج
است …وچه زیباست این رنج...
که ای دوست ... وای کاش که تمام دوستی ها به جدایی نمی انجامید
که این رنج از آن یکی سخت تر!!!!!!
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
لوگوی دوستان
لینک دوستان
آمار وبلاگ
بازدید امروز :9
بازدید دیروز :5 مجموع بازدیدها : 40492 خبر نامه
جستجو در وبلاگ
|