مثل همیشه ... فکر می کنم ... چرا چرا چرا !!!!
ای کاش که دوباره بر گردی وصال آید به کام .......... ای کاش که حضورت را با تمام وجود درک کنم !!!!!
دنیا را بد ساخته اند … کسی را که دوست داری ، تو را دوست
نمی دارد … کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی
داری … اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست
دارد … به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند … و این رنج
است …وچه زیباست این رنج...
که ای دوست ... وای کاش که تمام دوستی ها به جدایی نمی انجامید
که این رنج از آن یکی سخت تر!!!!!!
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
لوگوی دوستان
لینک دوستان
آمار وبلاگ
بازدید امروز :13
بازدید دیروز :5 مجموع بازدیدها : 40496 خبر نامه
جستجو در وبلاگ
|